ایران- خوزستان مسجدسلیمان - مزارمجاهد شهید پروین بهداروند |
امروز
که این ابر سیه شد سنگین
درون سینه ام شده غمگین
درون سینه ام شده غمگین
ای
دوست ، ای دوست سوختم بی توبودن
سوختم ازغم هجران تودرتنهایی بودن
* * *
پروین
بهداروند، دوست وهمرزم نازنین من ،مجاهدی بود ازتبارفدای بیکران که با
قلبی پرازعشق به مردم تحت ستم مسجدسلیمان ،همه وجودش تلاش بود ومهربانی همیشه
ازخنده های قشنگ او شاد می شدم، و از لطافت روح آ رام و صلابت او انگیزه می
گرفتم، کسی که خود سرپرستی خانواده محروم وفقیرش را بعهده داشت ،پرستاری
دلسوز،عاشق بود، بی دریغ وعاشقانه به دوستان ومردم تحت ستم وطنش عشق می
ورزید و تا جایی که ازدستش برمی آمد به همه کمک می کرد ، جرم پروین این بود
که یک زندانی را از دست دژخیمان جلادخمینی نجات داد وخود فدیه راه
وارمانش شد ...آری نجات یک زندانی مصادف بود با تیرباران پروین ...وقتی برای
دیدنش می رفتم می گفت خیلی کار دارم ، بایدبه بچه های زخمی سربزنم، باید به
تعدادی کمک برسانم، خستگی ناپذیروباظرفیت در مقابل هر سختی تحمل داشت.
یادش بخیروقتی با هم درخیابان راه می رفتیم و ونم نم باران را برروی لبانمان زمزمه میکردیم ، یادش بخیر وقتی برای دیدن بیماران به بیمارستان می رفتیم ، یادش بخیران روزها یی که روی تخته سنگ کنار چشمه می نشستیم و ازروزگاران آینده ای نامعلوم باهم صحبت میکردیم ، و یادش بخیر وقتی با هم عهد و پیمان بستیم که در نبود هرکدام دیگری راهش راادامه بدهد ، اری من تا این لحظه سر قولم هستم ودر قلبم با تونجوا میکنم و سرود رزم یاران را می خوانم ، اری پروین عزیزم ...می دانی که ارمان مجاهد خلق فراموش شدنی نیست، دست بدست ، نسل به نسل ، خانه به خانه ، کوچه به کوچه ، می رود ..ودرگوش بچه های شهر پچ پچ یاران به گوش میرسد . و من در سنگر توایستاده ام تابه اخر، تاآخرین نفس وتا آخرین قطره خونم درعهدی که باشما بستم وفا دار وعاشق خواهم ماند، تا رهایی خلق در زنجیرمان ...تا سرنگونی خمینی وآل خمینی ...می رویم تاستاره ها را بچینم، می رویم تا خورشید را در آغوش بگیریم ، می رویم تا ایران را ازچنگ آخوندهای ضد بشررها کنیم ، بدون شک این روز خواهدرسید ، ومن برسرمزارت بوسه عشق و پیروزی را فریادمی زنم .
آری پروین عزیزم الان تو رفتی ومن در میان هزاران خاطره دریادت به همان دشت های پر از شقایق مسجد سلیمان فکر میکنم ترا در قلب خود به دشت های سرسبز و زیبای مسجد سلیمان می برم وقتی که بهار می شد ونسیم گل ها پروانه ها را به رقص درمی آورد ، یادم هست که می دویدی تا پروانه را بگیری ... البته که تو خود درعشق گل های امید فردای خلق پروانه شدی .یار همیشه وفادار تو خواهر وهمرزمت - ن - ر
دلم برای هر ستاره ای که در آسمان ایران غروب میکند هزاران پاره است
اما بدان امیدم که بازدراسمان ایران ستاره است ، پس برای رهایی ایران باز چاره است ....!
دلم برای هر ستاره ای که در آسمان ایران غروب میکند هزاران پاره است
اما بدان امیدم که بازدراسمان ایران ستاره است ، پس برای رهایی ایران باز چاره است ....!
.
مطلب را خواندم یاد پروین نازنینم افتادم روزهایی که با او در زندان بودم
پاسخحذف