۱۳۹۴ شهریور ۴, چهارشنبه

ایران - ازخون جوانان وطن لاله دمیده


رژیم ضدبشری اخوندی که بعد از توافق اتمی و جام زهر رو به انزوا و سراشیبی بحران های داخلی ومنطقه ای فرورفته است به خیال خود با اعدام های گسترده جوانان ایران می تواند روی پا بماند،اما دریغ ازاینکه جام زهر شوکران برکالبد خامنه ای انقدر اثرکرده است که به جزء مرگ وسرنگونی راه گریزی ندارد ، آخوند های قرون وسطایی و ضد ایرانی که فکر میکنند با اعدام جوانان ایران می توانند به حکومت ننگین خود ادامه بدهند، بدون شک دیکتاتورها سرنگون می شوند واین قانون تکامل وتاریخ است. هرجا دیکتاتوری بود در نهایت خانه او مرگ بود.
 زندانی سیاسی بهروز آلخانی فرزند مردم دلیرارومیه برطناب دار بوسه زد و فدای ایران ونام ایران شد ،همچون ارش کمانگیرکه درزمان دیکتاتوها ومماشات گران برای ایران جانش را فدا کرد براستی که ایران معد دلیران وقهرمانان است وباید برخاک ایران بوسه زد و آن را سرمه چشمان خود کنیم زیرا از خاک وطن لاله ها خواهد دمید .درود بر بهروز آلخانی و همه شهدایی که رقص بر دارشدند.
ایران - رژیم اخوندی- اعدام بهروز آلخانی درارومیه اعدام شد
  اگر آزادی سرودی می‌خواند
کوچک
هم‌چون گلوگاه پرنده‌یی
هیچ‌کجا دیواری فروریخته بر جای نمی‌ماند.
سالیان بسیار نمی‌بایست دریافتن را
که هر ویرانه
نشانی از غیاب انسانی‌ست
که حضور انسان
آبادانی‌ست.
هم‌چون زخمی همه‌عمر خونابه‌چکنده
هم‌چون زخمی همه‌عمر به دردی خشک تپنده
به نعره‌یی چشم بر جهان گشوده
به نفرتی از خود شونده.
غیاب بزرگ چنین بود
سرگذشت ویرانه چنین بود.
آه اگر آزادی سرودی می‌خواند
کوچک
کوچک‌تر حتا
از گلوگاه یکی پرنده».

سازمان مجاهدین خلق ایران - 50 سال افتخار، مقاومت ،پایداری

اصغر بدیع زادگان - محمد حنیف نژاد - سعید محسن

 ستارگانی که هرگز درآسمان ایران خاموش نشدند،انهارشید ترین فرزندان ایران زمین بودند ازنسل آرش ها که درشب های تاریک تاریخ ایران قله دماوند را تسخیرکردند، وقتی که رگبار دشمن صدای تیک تیک قلب های پرعشق انها را خاموش کردوچون انها چون دانه های شبنم برزمین تشنه ایران بارید ، براستی که نهال درخت آزادی را دردل طبعیت کاشتند ، این درخت رویئد وبزرگ شد،ریشه دادند و شاقه دادند، برگ دادند و میوه دادند، آری بنیانگزاران مجاهدین خلق ایران با خون سرخ شان وبا فدای بیکرانی که کردند ، آرزوی شکوه ایران راداشتند، یک آرم یا یک تاریخ بودند .
و در ادامه این درخت سرخ فام فدا چه باغبانی داشتند، کسی که سنگلاخ ها را کوبید وزمین را هموار کرد، وبذرمجاهد را در سرزمین خفته ایران با خونان این بهترین فرزندان خلق بذر آزادی را آبیاری کرد و 50 سال رنج و شکنج را برجان خود خریدند ، چراغ هایی که هرگز خاموش نخواهند شد،رسم مجاهدین این است وقتی یکی میمیرد هزاران متولد می شوند ،و اسمان ایران را غرق  ستاره ها می کنند ، شگفت انگیزاست ، اما واقعیت محض است نسل ملیشیاها ،نقشه مسیری که تا کنون چون کهکشانی دراسمان ایران به راه خود ادامه میدهد ، کوچه به کوچه  سنگر به سنگر، کوه به کوه ، شهر به شهر،آمدند ورفتند اما خسته نشدند ولی خسته کردند. مشعل های فروزانی شدند،شعله های مقاومتی شدند، پروانه های بی قرار ی شدند در پشت تیوال های لیبرتی ، در اوح محاصره ، زندان ، بمباران ، قتل عام، تیر وتبر، تیرخلاص خورند، بدار ویخته شدند ، اما قامت آنها خمیده نشد، عجب سروتنومندی هستند این مجاهدین ، عجب درخت تنومندی بودند این بینانگذاران!
و عجب باغبانی داشتند این دشت شقایق ها ی سوخته ایران  ، رفت ورفت تا رسید به ستاره دنباله دار، سیمرغ شدند ، بال گرفتند و پروازکردند به کوه ، شهرو بیابان و هرشهر نام ایران شدند و درجهان اشرف نشان شدند ، باید گفت که ایران فردا  شکوه آرزوهای مجاهدین است و بدون شک انرا ازدست آخوند ها آزاد و راها  خواهیم کرد .انچه رفتنی بود طلسم دیکتاتوری شاه وشیخ بود و انچه ماندنی و کوثر مردم ایران شد زایندگی مجاهدین خلق ایران بود .
جوانان رشیدی که فدای ایران شدند، سخره بودند درمقابل طوفانها ،سروبودند درمقابل  طوفانهای باد،راستی چه پایداری واستقامتی داشتند این بنیاگذاران عجب باغبانی داشت این دشت های سوخته ایران ریا،اینک بشنویم ازمسعود رجوی که در باره یارانش چه میگوید، انها روزگار غریب و تنهایی داشتند ،ما عشقی به نام ایران داشتند لینک ارزوی شکوه ایران را بازکیند.
روزگاری غریب و تنها داشت
پیرمردی که اهل عصیان بود
هستی‌اش از تمام این دنیا
عشق پاکی به نام ایران بود
مانده در خاطرات این مردم
رنگ سرخ و کبود فریادش
از تب و درد بی‌کسی می‌سوخت
آخرین روزهای مردادش
سالهای سیاه و بسته چه‌ها
با دل زخمی مصدق کرد
احمدآباد خسته پیرش را 






۱۳۹۴ مرداد ۳۰, جمعه

یادی ازعلی اکبر اکبری آرش کمانگیرعصرما که جان خود را فدای ایران کرد




علی اکبر اکبری قهرمان فدای بیکران
گفتا كه مي تواني اين راه تا نهايت 
گفتم که با تو هستم دارم اگر لیاقت 
گفتا چه شرط باشد درکاردل سپردن
گفتاکه خون یاران برعهد من ضمانت 
گفتاکه تو از حادثه ی عشق چه دانی 
گفتم زتو آموختم این رازنهانی 
گفتاکه به دور از تب میدان بلا باش
گفتم که به دوراست ز ماحاشیه مانی 
ای برادر ، ای برادر 
ای سرا پا عشق و باور
با تو هستم تابه آخر
 ***********************
  خون هرمجاهدی که درراه آزادی خلق ومیهن برزمین می چکد بدون شک ازآن لاله ها می روید، لاله های آزادی و قهرمانی و دلاوری که تا ابد جاویدان خواهد ماند، و الگو برای ایران باستان ، که درمیان شب های تار ظالمان بود .
 
 یازدهم شهریور سال13377 یکی از جنایتکاران و سردژخیمان قساوت پیشه و عاملان شکنجه زنان و مردان و جوانان ایران در زندان اوین به دست دلاوری قهرمان با شلیک گلوله آتشین خشم خلق ایران به زباله دان تاریخ رفت ،اخوند کی مرتجع و ضد بشر وضد ایرانی و ضد دین و اسلام ومذهب گرچه عمامه نداشت ولی قلب چرگین او بافته های شقاوت وجنایت را به دور سر ش نمایان می کرد، کسی که همچون پدرخوانده اش خمینی که گفت هیچ احساسی ندارم که به ایران آمدم . البته راست گفت چون ایران برای کسانی هست که بوی جوی مولیان را جستجو گر هستند ، کسانی که قلبشان برای ایران و ایرانی می پتد، کسانی که خونشان هنوز برتپه های اوین رنگین است، کسانی که در میان دشت و دمن ها ، کوهستانهای ایران قبرهایشان گمنام است ،نه برای آخوند های بی بته که معلوم نیست کجابود.لاجوردی جنایتکار را میتوان به اسم هیولای آدمخوار دراوین نام برد،به زن ومرد و بچه وجوان، مادران پیر، پدران پیر،رحم نداشت ، چگونه بایداحساس وعاطفه داشته باشد ، براستی که اگر سرسوزنی عاطفه ،وجدان انسانی ازجوهره خداگونه دراین جانواران می بود شاید وقتی سرسفره خانواده خود می نشستند کمی شرم می کردند ولی حیوانات فرقشان با انسان درهمین جوهره انسانی وفهم وشعورندارند وباغریزه خود کار میکنند، خمینی وآل او همچون هیولایی چون لاجوردی یست که باید روزی شاهدان از شقاومت های او درزندان اوین قصه ها بگویند ، شاید سنگ ها آب بشود، اما علی اکبراکبری فرزند دلیرمردم ایلام با فدای جان خود که 19 سال بییشترنداشت مرزبین انسان وضد انسان بودن را با یک گلوله درمغزجلاداوین به اثبات رساند . بدون شک این سرنوشت همه جنایتکاران ازجمله سعید مرتضوی وبقیه اخوند ها و دم و دمبالچه های آنها ست که درتاریخ به اثبات خواهد رسید که دیکتاتورها سرنوشت آنها درنهایت مرگ ظلت باراست ، درود برعلی اکبر اکبری که با فدای بیکران مرز ایران بادشمن را گلون کرد.

 لاجوردی جنایتکار که طفل شیرخواراشرف را دربالای جسد مادرش برد و شرم نکرد، هیولا وجانوری درنده خوی بود که رحم دراو نبود آنجه براو اصالت داشت قدرت بود اما روزی رسید که قدرت وتخت سلطنت برسرش خراب شد وانسانیت مرزخود را با غیر انسان بودن درنوردید، مثل داستان قابل وهابیل ،که الگویی برای عدالت وبی عدالتی،انسانیت وبرابری وبرادری و،دوستی بود

آن زمان که دست هابیل گشت آغشته به خون حضرت قابل 
آدمیت مرده بود گرچه ادم زنده بود 
ان روز که یوسف را برادران به چاه انداختند 
آدمیت مرده بود ، گرچه ادم زنده بود
اما تاریخ سیرتکاملی خود را طی خواهد کردو معلوم می شود که ظالم کیست ومظلوم کیست